داستان - هشتگ ها

― داستان دال-واو..

― داستان دال-واو..

― داستان واقعی و شناخت مزاج هرشب سایت 9 و 11..

― داستان واقعی و شناخت مزاج هرشب سایت 9 و 11..

― داستان واقعی و شناخت مزاج هرشب سایت 9 و 11..

― داستان واقعی و شناخت مزاج هرشب سایت 9 و 11..

― داستان واقعی و شناخت مزاج هرشب سایت 9 و 11..

― داستان واقعی و شناخت مزاج هرشب ساعت 9 و 11..

― سایت هدیه زندگی اینستاگرام هدیه زندگی hediehezendegi..

― /* با احساس نسیم خنکی روی صورتم ، چشمهامو به زحمت باز کردم، توی رخت خواب بودم، روی یه ایوان تابستانی … با سبکی باستانی و حتی قدیمیتر ، رنگ..

― /* زمان زیادی از آخرین بار که طلوع را میدیدم میگذشت ،آسمان آبی و صاف بود و فقط چند لکه ابر پر مانند در آن دیده میشد، … هنوز خورشید از پشت ک..

― /* پشت تپه نور شدت بیشتری یافت، بعد از نورهای درخشان و رنگارنگی که مانند رنگین کمان همراه با ریتمی زیبا از آهنگ به اطراف پاشیده میشدند، ا..

― /* همانطور که دستان کوچکش را میبوسیدم ، متوجه چشمان متحیرش شدم -تو کی هستی ؟!!! /* خودش را از آغوشم بیرون نکشید ، اما دیگر با محبت نگاهم نمیک..

― /* با صدای آشنایی چشمانم را به سختی باز کردم … از دیدن مانزو به حالت انسانی اش حیرت زده گفتم : مانزو تو؟!!! m-ناکا هنوز هم میخوای نجاتش بدی ؟..

― /* با صدای ضربات محکم قطرات باران به شیشه پنجره ، نزدیک پنجره ایستادم… که نگاهم به پایین جلوی در ورودی و زنی که مردد برای لمس کلید زنگ ایس..

― {سلام دوستان با یه زنگ تفریح موافقین، براتون یه داستان سینمایی دارم، البته بعدا داستان عشق افسانه ای رو ادامه میدم} صحنه اول ( صدای غازه..

― مسواک زدن همیشه برای کودکان کاری سخت و دشوار تلقی میشه که با اجبار والدین باید انجام بشه، این داستان عاقیت مسواک نزدن را گوشزد میکنه ار..

― /*شبی که میتونست بهترین شب زندگیم باشه ، با نجوایی کنار گوشم تباه شد، فقط یک جمله با صدای آشنای رای (( چشماتو باز کن ناکا))… در حالیکه چشما..

― /*چند قدم بیشتر نرفته بودیم که یاکی با گوشی اش شروع به حرف زدن کرد y-ناکا جان ، مدیریت باغ بود … با دیزاینر و فیلمبردار منتظر ما هستن … ت..

― /* بعد از انجام هماهنگیهای لازم با کلیسا معبد تالار جشن تاکستان و… در امتداد پیاده روی سرسبزی که شبیه جاده ای بود که دوروتی رفت تا به شهر ..

― /* وقتی آشیا روی صحنه رفت از اینکه استاد موسیقیم رو با اون وقار و شکوه در حال نواختن ویولون میدیدم ، ناخواسته دست یاکی را میان دستانم فشرد..