داستان عشق فراموش شده قسمت 46

– /* پلکهایم را روی هم گذاشتم و با لبخند گفتم : مشکلی نیست ، رین، /* و به آرامی گره کروات یقه ملوانیه پیراهنی که تنم بود باز کردم ، و از روی شو..

/* پلکهایم را روی هم گذاشتم و با لبخند گفتم : مشکلی نیست ، رین،

/* و به آرامی گره کروات یقه ملوانیه پیراهنی که تنم بود باز کردم ، و از روی شونه چپم پایینش اوردم ، و صورتمو سمت رین گرفتم و

با دیگران به اشتراک بگذارید:

امتیازدهی: