آیرا دستش را از روی تنه درخت برداشت و در فاصله چند قدمی ، به مرد شنل پوشی که صورتش را میان کلاه شنل مخفی کرده بود ، نگاه کرد؛
-a- فکر کردم صدای یه زن شنیدم !… تو بودی که خواستی صبر