داستان عشق فراموش شده قسمت 48

– آیرا دستش را از روی تنه درخت برداشت و در فاصله چند قدمی ، به مرد شنل پوشی که صورتش را میان کلاه شنل مخفی کرده بود ، نگاه کرد؛ -a- فکر کردم ص..

آیرا دستش را از روی تنه درخت برداشت و در فاصله چند قدمی ، به مرد شنل پوشی که صورتش را میان کلاه شنل مخفی کرده بود ، نگاه کرد؛

-a- فکر کردم صدای یه زن شنیدم !… تو بودی که خواستی صبر

با دیگران به اشتراک بگذارید:

امتیازدهی: