داستان عشق فراموش شده قسمت 46
– /* پلکهایم را روی هم گذاشتم و با لبخند گفتم : مشکلی نیست ، رین، /* و به آرامی گره کروات یقه ملوانیه پیراهنی که تنم بود باز کردم ، و از روی شو..
/* پلکهایم را روی هم گذاشتم و با لبخند گفتم : مشکلی نیست ، رین،
/* و به آرامی گره کروات یقه ملوانیه پیراهنی که تنم بود باز کردم ، و از روی شونه چپم پایینش اوردم ، و صورتمو سمت رین گرفتم و
ویدیوهای مرتبط
داستان عشق فراموش شده قسمت 76
― /* با هر قدم که به صدا نزدیکتر میشدم … کم کم متوجه شدم، از سرمای هوای اطرافم کاسته شد … نسیم بهاری و گلبرگهای شکوفه گیلاس را که دیدم ، ضرب..
داستان عشق فراموش شده قسمت 75
― /* هیچ حسی ندارم ، صدای گریه یویی را از کنارم میشنوم…، یویی چان ، کاش میتونستم دلداریت بدم ، من همه امیدهایتو ازت گرفتم ، متاسفم ، شاید آن..
داستان عشق فراموش شده( دنیای واقعی) قسمت 84
― /* وقتی آشیا روی صحنه رفت از اینکه استاد موسیقیم رو با اون وقار و شکوه در حال نواختن ویولون میدیدم ، ناخواسته دست یاکی را میان دستانم فشرد..
داستان عشق فراموش شده قسمت 78
― /* دقیق خاطر ندارم چند سال از آن موقع میگذره ، اینبار وقتی به عمارت رای آمدم با چیزی که در تصوراتم بود، خیلی متفاوت بود … به جای ارواح خدم..
داستان عشق فراموش شده قسمت 16
― /* «آیا» به محض وارد شدنمان به اتاق سمت کاناپه رفت و کی رو که هنوز بیهوش بود بغل زد و روی دستهاش بلند کرد و رو به من گفت : نگران هیچی نباش ، د..
داستان عشق فراموش شده قسمت 81
― /* با دیدن عروسکی دست آن دختر دیدم ، بی اختیار به یاده سایو افتادم، سمتش رفتم و گفتم : این عروسک ، … چه بلایی سر موهات اومده … - کوتاهشون کر..
داستان عشق فراموش شده قسمت 49
― آیرا برای اینکه در میان تشعشع نور چهره دختر جوان را واضحتر ببیند، دستش را سایبان چشمهایش قرار داد و با دیدن دختر که با گوشهای روباهی و چن..
داستان عشق فراموش شده قسمت 82
― /* با احساس فشار انگشتان رای که دستم را محکم فشرد ، مضطرب به صورتش که خیس عرق بود نگاه کردم: چیشده رای؟… چشماتو باز کن … /* از اینکه میدید..
داستان عشق فراموش شده قسمت 79
― /* صبح با صدای خنده های خدمتکاران و صحبتهای آنها که از بیرون اتاقم میشنیدم از خواب بیدار شدم، مثل اینکه چیز شگفت انگیز و زیبایی دیده باشن ..
داستان عشق فراموش شده( دنیای واقعی) قسمت 86
― /*چند قدم بیشتر نرفته بودیم که یاکی با گوشی اش شروع به حرف زدن کرد y-ناکا جان ، مدیریت باغ بود … با دیزاینر و فیلمبردار منتظر ما هستن … ت..
داستان عشق فراموش شده قسمت 74
― /* صورتمو برگرداندم و خودمو عقب کشاندم … -y- ناکا؟!… چیشده؟ n- چیزی نیست فقط زودتر بیا بریم خونه -y- از اینکه بوسیدمت دلخوری! n- نه… نمیدونم ..
داستان عشق فراموش شده قسمت 77
― /* میانه راه ناگهان بغضم ترکید و اشکهایم و پژواک صدای بلند گریه ام ، فضا رو پر کرد… -n- کمکم کن رای، بسه، دیگه تحمل ندارم … منم یوکیه … دخت..
داستان عشق فراموش شده قسمت 80
― /* برای لحظه ای سر جایم متحیر و بیحرکت ماندم … کنار رای نشستم … بد نفس میکشید … برای اولین بار درون قلبم درد عجیبی داشتم … که توجهم به خر..
داستان عشق فراموش شده( دنیای واقعی) قسمت 83
― /* در حالیکه چشمانم را بسته بودم ، یکباره سراسر بدنم لبریز از عشقی شد که مدتها از آن دور مانده بودم… تمامی بدنم کرخت و بی حس شده بود… وناگ..
داستان عشق فراموش شده قسمت 73
― /* این حسو خیلی دوست دارم ، زمان زیادیه که حسی به این خوبی نداشتم، صدای شاخه های درختان که باد در میانشان میوزد و گرمای نور خورشید که از می..
داستان عشق فراموش شده( دنیای واقعی) قسمت 85
― /* بعد از انجام هماهنگیهای لازم با کلیسا معبد تالار جشن تاکستان و… در امتداد پیاده روی سرسبزی که شبیه جاده ای بود که دوروتی رفت تا به شهر ..