داستان عشق فراموش شده قسمت 64

– /* دن به آرامی روی پاهایش مینشیند ، -n-درد داری؟ D- بشین کنارم ، میخوام چیزی نشونت بدم -n-باورم نمیشه اون ساکورا بود… رین گفت یسوکه پیش اون ب..

/* دن به آرامی روی پاهایش مینشیند ،

-n-درد داری؟
D- بشین کنارم ، میخوام چیزی نشونت بدم
-n-باورم نمیشه اون ساکورا بود… رین گفت یسوکه پیش اون بزرگ شده… اونا هم ساکورا براشون مثل من عزیزه!
D- ساکورا فقط با فرزندان تو مهربانه

با دیگران به اشتراک بگذارید:

امتیازدهی: