Pocharooo - کانالها

― /* با هر قدم که به صدا نزدیکتر میشدم … کم کم متوجه شدم، از سرمای هوای اطرافم کاسته شد … نسیم بهاری و گلبرگهای شکوفه گیلاس را که دیدم ، ضرب..

― /* هیچ حسی ندارم ، صدای گریه یویی را از کنارم میشنوم…، یویی چان ، کاش میتونستم دلداریت بدم ، من همه امیدهایتو ازت گرفتم ، متاسفم ، شاید آن..

― /* صورتمو برگرداندم و خودمو عقب کشاندم … -y- ناکا؟!… چیشده؟ n- چیزی نیست فقط زودتر بیا بریم خونه -y- از اینکه بوسیدمت دلخوری! n- نه… نمیدونم ..

― /* این حسو خیلی دوست دارم ، زمان زیادیه که حسی به این خوبی نداشتم، صدای شاخه های درختان که باد در میانشان میوزد و گرمای نور خورشید که از می..

― آیامه بعد از لحظه ای مکث با صدای بلندی مانند هیولایی ترسناک شروع به خندیدن کرد ، کارشون تمومه، جیرو حالا باید به فرمان من باشی … اما ناگ..

― رای در حالیکه به چهره ناراحت یاکی نگاه میکرد گفت: چرا اینطوری نگام میکنی؟… تو منو هم دوستت میبینی هم دشمنت! -y- تو چی ؟!… منو چطور میبینی؟..

― /* رای یاکی را با دو دست به عقب میراند: به خاطر ناکا؟!… تو گفتی به خاطر ناکا؟!… تو منو میبخشی ؟!… من همسر آیندتو با کلک از چنگت در اوردم … ..

― به شمشیر که درون دستان آیرا به شدت و با سروصدا میلرزد نگاه میکنم… اون علی رغم دستور آیامه به من ضربه نزد، و این یعنی آیامه نمیتونه کنترل ..

― /* کایدا به محض اینکه متوجه آیرا میشود که با شمشیر قصد حمله به اژدها را کرده ، نواختن را متوقف میکند، اژدها نیز بیحرکت میماند: بایست ، آی..

― /* ناکا درحالیکه محو تماشای نحوه نواختن ماهرانه کایدا و آرامش اوست و گویی صدای آیرا را نشنیده می گوید: عجیبه که آیامه تعقیبم نکرد، تو مید..

― n- آتش و برف در هم آمیخته، چطور همچین چیزی ممکنه؟… این صدا!… /*ناگهان ناکا با دیدن اژدهایی بزرگ که بی قرار به اطراف میچرخد، سرجایش میخکوب..

― جالبه !… پس اونا پای تو رو به اینجا کشوندن!… باهوش تر از چیزی هستن که تصور میکردم… اما کار کدومشون میتونه باشه؟!… رای یا کایدا؟… مطمینم..

― /* دن به آرامی روی پاهایش مینشیند ، -n-درد داری؟ D- بشین کنارم ، میخوام چیزی نشونت بدم -n-باورم نمیشه اون ساکورا بود… رین گفت یسوکه پیش اون ب..

― / n- من احمق بودم که فکر کردم در این آینده حال بهمزن میتونم از قدرتم استفاده کنم، یک مرتبه ناکا فریاد میزند: بس کنید، با هم نجنگید، این … ا..

― D (( رای نمیدونم این وضع تا کی قراره ادامه پیدا کنه! ، با شرایطی که داری ، نتونستم تقاضاتو رد کنم … حس کردم هرچند از علاقه من به ناکا میدونس..

― امروز من اینجام … از زمانیکه کنار دن در دوران آینده زندگی میکنم ، نمیدونم چه مدت گذشته… اما با اینکه از حسش نسبت به خودم باخبرم… ولی او..

― شینا با عجله داخل خانه دوید ، و با دیدن یاکی و حال ساکورا مضطرب گفت: چیشده یاکی؟ یاکی سریع کتش را تنش کرد : آیرا و کیجا به زودی برمیگردن، ل..

― /*نمیدانم چه مدت است که زیر باران در حال راه رفتنم ، از گرسنگی توان قدم برداشتن ندارم ،… بوی باران کم کم داشت برایم زننده و بویی شبیه ماده..

― /* به ایستگاه که رسیدم فرصت اینکه به اطرافم با دقت بیشتری نگاه کنم را پیدا کردم ، عده ای اندک از مردم که چتر روی سر گرفته بودند و به آرامی..

― /* به پشت سرم که دیواری بلند و بتونی بود تکیه دادم ، حین دویدن کلاه برت از سرم افتاده بود … آرام نشستم ، از ترس هنوز بدنم میلرزید که ناگهان..

― /* همانطور که رین بغلم گرفته بود ، از اینکه دوباره مامان صدام کرد ، ناخود آگاه به خنده افتادم … رین که فکر کرد دارم گریه میکنم ، نگران ازم ..